پارک شهر parkeshahr



چندروز پیش یک فیلم سینمایی دیدم به نام ``  امتیازنهایی Final Score `` در ژانر اکشن ساخته انگلستان سال ۲۰۱۸  که در یکی از سکانسهای پایانی فیلم ، صحنه ای وجود دارد که با دیدن آن دچار سردرد شدم و تا مدتها اعصابم را به هم ریخت. این صحنه بظاهر یک شوخی را در خود دارد ولی در حقیقت بسیار تلخ و باعث شرمساری است.

قصد روایت یا تبلیغ فیلم را ندارم اما مختصر اینکه، داستان، مربوط به یک گروه تروریست است که در یک استادیوم فوتبال درلندن بمب گذاری میکنند و یکی از تماشاچیان( قهرمان داستان) که امریکایی است درگیر ماجرا شده و با تروریستها مقابله کرده و با کمک یک مأمور انتظامات استادیوم، که یک عرب تبار جوان بنام فیصل است، سعی در تخلیه مردم از جایگاهشان پیش از انفجار دارد.

تا اینجا مشکلی نیست اما سکانس مورد بحث من اینجاست که فیصل هرچه هشدار میدهد که مردم بی خبر از ماجرا از ورزشگاه خارج شوند، به او گوش نمیدهند و او را جدی نمیگیرند. او هم اندکی فکر کرده و ناگاه برمیگردد و با دستان باز و با صدای بلند فریاد میزند: الله اکبر ! 

جمعیت به محض شنیدن فریاد الله اکبر ، به سمت خروجی ها هجوم می برند و .

شاید این صحنه یک شوخی نسبت به ایجاد انگیزه جدی در مردم بیخیال برای ترک ورزشگاه باشد اما کنایه از ترس مردم از عملیاتهای انتحاری توسط مسلمانهااست. ترسی که گروههای تروریست متولدشده در دامن غربیها و به ظاهر مسلمان و آموزش دیده توسط اروپایی ها ، با سبعیت خاصی در اذهان مردم دنیا بوجود آورده اند و دستگاه تبلیغاتی اسلام هراسی هم بطور حرفه ای و با کار روانشناسی مردم را دایم در ترس والتهاب نگه میدارند تا تهای خاورمیانه ای آنها به راحتی پیش برود.

شاید بگویند از این فیلم بدترش را هم ساخته اند و سابقه زیادی هم دارد!  

درجواب باید گفت: بله.  اما چیزی که در این فیلم بدان پرداخته شده کلمه مقدس الله و اکبر است که معمولا توسط القاعده و داعش و .هنگام عملیات از آن استفاده میشود و دراین فیلم با همین یک کلمه تمام اسلام گرایان را و در یک نما همه تفکر و تعالیم اسلامی را حامی و مجری تروریسم معرفی میکند.

درست یا غلط ، وقتی در تریبونهای رسمی کشورهای مسلمان مثل نمازجمعه ها، صحبت از مقابله با کفار میشد، از پرهیز از کشتار غیر نظامیان ومردم عادی حرفی نمیزدند و یا عملیاتهای تروریستی علیه شهروندان معمولی و ن و کودکان بی دفاع را محکوم نمیکردند و یا در تحلیل این گونه حملات، آن را تنها چاره ملتهای مسلمان دردفاع از خود تعبیر میکردند!

در کشور ماهم چنین حملات را ، شهادت طلبانه، انتقام خداوند ، پاسخ کوبنده ، رهایی بخش و امثال آن معرفی میکنند. بطور مثال در آرشیو خبرها داریم که یک فلسطینی اتوبوس حامل دانش آموزان و معلمان و کودکانشان را در اسراییل مورد حمله قرار داد و آنرا با فریاد الله واکبر منفجر کرد و بسیاری را کشت و این خبر روی خروجی تمام خبرگزاری های جهان با نمایش فیلم و جزییات اجساد کودکان قرارگرفت. اما همان شب خبرگزاری و رسانه ملی با نمایش مبهمی از کلیات فیلم اصلی ازآن  اینگونه یاد کرد که: یک مبارز فلسطینی درپاسخ به جنایات صهیونیستها علیه مسلمانان،  در یک عملیات شهادت طلبانه چندین نظامی  صهیونیست را به هلاکت رساند!!

البته که قبح جنایات صهیونیستها هرگز کم نمیشود ولی تعبیر ما از کودکان کشته شده به نظامیان صهیونیست، از ما یک چهره حامی معنوی چنین عملیاتهایی دراذهان جهانیان میسازد.

با وجود چنین جوی از مسلمانان، باید هم دراین گونه فیلم ها آثار و تبعات چنین حمایتهایی، به شکل شوخی یا جدی نمایش داده شود. این مسئله نه تنها برای مسلمانان با ایمان و صلح جویی که درکشورهای خارجی زندگی میکنند، پرهزینه و شرم آور است، بلکه امثال ما هم از این قضیه شرمسار میشویم. چقدر رسانه های مستقل و باوجدان باید بکوشند تا چهره مخدوش مسلمانان در اذهان عمومی را از سیاهیها پاک کنند در عین حالی که هنوز در تریبونهای رسمی بویژه در مشهد، تنها راه مقابله و پاسخ به جنایات دشمنان را اینگونه حملات میپندارند!

عقیده ای که تمام تلاشهای دیپلماتیک و رسانه ای دلسوزان و حق جویان را به باد میدهد و از مردم و کشورمان چهره ای زشت به دنیا معرفی میکند.

  

      م.ر.ندیم پور     آبان۱۳۹۸


واکاوی فروپاشی انقلاب‌ها


استاد شهید مطهری: من تاکید میکنم اگر انقلاب در مسیر برقراری عدالت اجتماعی به پیش نرود مطمئنا به نتیجه نخواهد رسید و این خطر وجود دارد که انقلاب دیگری با ماهیت دیگری جای آن را بگیرد.»

بدون شک در جمهوری اسلامی ایران یک اصل٬ اصل اول و آخر است و در سر لوحه اصول قرار دارد آن هم حفظ و بقای جمهوری اسلامی ایران است ( که دستاورد و حاصل مجاهدت های حدود 1300 سال شیعیان می باشد) و حفظ نظام از اوجب واجبات است. 

لذا در این راستا با بررسی برخی انقلابهای مطرح جهان و مطالعه دیدگاه های برخی صاحب نظران پدیده انقلاب را واکاوی کرده و مورد توجه قرار داده ایم.

چگونه زنگ خطر برای انقلاب ها به صدا در می آید؟ و چگونه یک انقلاب٬ رحم انقلاب بعدی می شود؟

و یا چگونه زمینه فروپاشی آن انقلاب به وجود می آید؟  و یا در شکل سوم٬ چرا برخی وابستگان به یک انقلاب برای صیانت و حفظ موجودیت آن٬ اصلاحات مفید و قانع کننده را طریقه منطقی و درست می دانند؟

افلاطون: جامعه از طریق اشرافیت به استبداد می رسد. »

هابر ماس: (مکتب فرانکفورت) سرمایه داری در مرحله  پیشرفته تر خود به فاشیسم می رسد.  »

ابن خلدون: عمران بدوی با از دست دادن عصبیت خود به عمران حضری می رسد و عمران حضری تبدیل به اشرافیت می گردد و در این مرحله حکومتها باید منتظر سقوط و جانشینی دیگر از بدوی ها باشند.»

آلکسی دوتوکویل در خصوص شرایط و علل انقلاب در عصر نوین می گوید: انقلاب های دوران نوین از آن گونه انقلاب هایی خواهند بود که نشانه پایان نظام قدیم و فرا رسیدن دموکراسی است و ماهیت ی دارند.»

این انقلاب ها نه در هنگامی که اوضاع روز به روز بدتر می شود بلکه در زمانی که اوضاع بهتر می شود اتفاق می افتد( یعنی جامعه در شرایط ثروتمند و رونق ظاهری قرار می گیرد. )

سیر انقلاب ها نشان داده است که پدیده هایی مسری، جامعه را در برمیگیرند. 1-تحقیر 2- بی اعتنایی (نسبت به مردم) و این پدیده ها در پایان کار هر نظام، خود را نشان می دهد.

معمولا نظام های حکومتی در لحظه ای دچار سقوط می شوند که دیگر کسی برای بقای آنها حاضر به جنگیدن نیست. در ورود به این دوره٬ نابرابریهای ی ظلمی علاج ناپذیر می شود. امور به دست کسانی می افتد که از آستانه قابل تحمل هم فراتر رفته اند. بجای تدبیر امور٬ متوسل به اقدامات کلیشه ای شده و به مرض مسری انقلاب های رنگ باخته تن میدهند که با به خیابان کشاندن نیروهای باقیمانده خود٬ (با بهانه های مختلف) حالت احیاء و با نشاط بودن خود را به رخ می کشند. آن هم با نیرو های هر چند تطمیع شده اما در معرض فشارهای روانی خود ساخته و اصطکاک تقابل های اجتماعی ای که به مرور زمان رمقی برای آن ها باقی نمانده است. (مانند انقلاب فرانسه٬ انقلاب روسیه )

سیر نزولی انقلاب های جهان قبل از سقوط همیشه به اینجا ختم می شود که آیا با خشک سری و لجاجت٬ مسیر و رویه کنونی را ادامه دهند یا که برای بقای نسبی خود به نوعی (مشروطه ) تن بدهند و در این شرایط اتفاق ناگوار و تلخی که از سوی رهبران و تصمیم گیران انقلاب می افتد این است که نیروها و حامیان اصلی خود را در معرض حامیان جدیدی بگذارند. زیرا بر اساس بخشی از سرشت بشری که خود را خواستن است٬ معتقد به بقای اصلح اند و چون در سیر انقلاب همیشه با همین احساس اصلح بودن فعالیت و زندگی کرده اند٬ بقای خود را حق و به صلاح جامعه می دانند.

و لذا در چنین موقعیتی تغییر آرمان ها و یا کنار گذاشتن آرمان ها هم اگر به این کار کمک کند امری محتوم و قطعی خواهد بود و ابایی ندارند.

سیر انقلاب ها نشان داده است که پس از طی دوران شور و حیات پر نشاط خود به جایی می رسند که معضل اساسی آن٬ وجود مشکلات اجتماعی بر سر راه می شود. و ریشه مشکلات اجتماعی، همیشه در هر جامعه ای از ناتوانی و بی تدبیری و ناکار آمدی متولیان و کارگزاران جامعه ناشی می شود.  متاسفانه همسو با عدم هوشمندی و درایت برخی از صاحب منصبان٬ عدم هوشمندی و درایت برخی از مردم نیز در مقاطعی از زمان (که از حساسیت بالایی بر خوردار است) مزید بر علت می گردد.

مشکلات اجتماعی وقتی بیشتر می شود که اندیشمندان و تصمیم گیران جامعه در وضع پارادکس قرار دارند. از یک سو میل به سرمایه داری در آنها می جوشد و از سوی دیگر خصلت سوسیالیستی از خود بروز می دهند و شعارهایی از قبیل عدالت٬ و رفع تبعیض و نابرابری را سر لوحه فعالیت های خود قرار می دهند٬ و بر خلاف رویه آزار دهنده ای که دارند٬ همگان را به محبت و برادری و مودت فرا می خوانند. در این جهت روند مشکل گشایی و تدبیر امور به سمت و سوی ایجاد نهادها و سازمان های غیر ضروری و ناکارآمد سوق پیدا می کند٬ که بعضا در مسیر موازی با نهاد های اصیل انقلاب و جامعه قرار دارند.

اندیشمندان و صاحب نظران اجتماعی معتقدند که در روند فراز و فرودهای انقلاب ها آشوب های کوچک و بزرگ خیابانی متقابلا با آشوب های خیابانی پاسخ داده می شود و یا در مهار سرکوب واقع می گردد. آنگاه پیش درآمدهای یک انقلاب در انقلاب شکل می گیرد. اندیشمندان و متفکران نکته سنج در این تقابل و تنش ها خطر آسیب دیدن فرهنگ جامعه در سطح خرد و کلان را گوشزد می کنند که برخی ارزشها و هنجارهای متعالی و فاخر یک جامعه دستخوش خدشه و آسیب و تلاطم ها و بی خردیها و غفلت ها می شود. اصول اجتماعی ای که در انقلاب ها (برای دسته بندی) وجود داشته٬  از این قرار است:

۱- کشورهایی با ابعاد کوچک (جغرافیایی و جمعیتی) نیاز به حامی بزرگ و نوعی پدر خوانده دارند و در واقع خود  سر شاخه انقلابی بزرگترند.

۲- کشورهایی با ابعادبزرگ (جغرافیایی و جمعیتی) هیچگاه با تهدیدها و فشارهای بیرونی به خطر نمی افتند. سقوط نخواهند کرد و آنچه پایه های انقلاب اینگونه کشورها را لرزان خواهد کرد و شرایط سقوط را فراهم می سازد ضعف های داخلی و تنافضات و تقابل های درونی، به ویژه تبعیض است.

۳- اصل توقع، توقعات اجتماعی از امور ذاتی انقلاب ها است. انقلاب برای این صورت می گیرد که توقعاتی برآورده شود. این توقعات در هر انقلابی به صورت خود جوش و یا رسمی دسته بندی می شود. بعضا در دسته متعالی قرار گرفته و جزو نوامیس و آرمان انقلاب قرار میگیرد و بعضا جزو دسته عملیاتی و نیازهای جاری و ضروری جامعه قرار می گیرند. در اصل نزدیک شدن به این دو دسته توقعات است که دوام و پایداری انقلاب را تضمین می کند و دور شدن از آن اسباب سقوط یا مشروطه شدن انقلاب را بوجود می آورد.

۴- هر انقلاب و هر کشوری بدون تردید برای رسیدن به آرمانها و برآوردن توقعات مردم و ایجاد زمینه حرکت های متعالی و فرهنگی باید به دو بخش از اقتدار و امنیت دست پیدا کند. ۱- امنیت ی ۲- امنیت اقتصادی.

۱- امنیت ی،که همیشه از راه اقتدار نظامی و علمی حاصل می شود. قرار گرفتن در جایگاه قدرتمند و پرصلابت نظامی و همچنین موقعیت رفیع و معتبر علمی در جهان بعلاوهء دیپلماسی سازنده که می تواند مکمل بوده و بر جذابیت اقتدار بیافزاید. این بخش بیشتر جنبهء بیرونی و خاستگاه فرا ملی دارد.

۲- امنیت اقتصادی٬ که از مجموعه فعالیت های زیر بنایی حاصل می شود. اعم از کار و تولید فراتر از انباشت در حوزه های مختلف کشاورزی و صنعتی. بعلاوهء توزیع منطقی کالا و فراورده ها در جهت رفاه عمومی و صادرات و واردات مدبرانه و نظام بانکداری شریف و کارآمد و برخی امور دیگر٬ تا موضوعی به نام فقر و احتیاج و آزمندی و فاصله طبقاتی منحوس و تبعات اجتماعی و روانی آن ها باقی نماند. زیرا مردمی که تحت فشار فقر و آزمندی و فاصله طبقاتی هستند هیچگاه انگیزه و حوصله و شرایط پرداختن به معنویات و کسب فضیلت ها و معارف عالیه را ندارند و این بخش بیشتر جنبهء داخلی و خاستگاه درون اجتماعی دارد این دو بخش برای اعتلا و توسعه و استحکام یک انقلاب و یک کشور مانند دو بال هستند که قوام و دوام هر دوی این بالها به یک انقلاب و یک کشور توان پرواز می دهد. اما صرفا پرداختن به یک بخش و غافل شدن از بخش دیگر٬ قطعا انقلاب و حرکت آرمانی یک جامعه را زمین گیر خواهد کرد و آن را به س و جمود می کشاند.

معمولا کشورهایی که از اقتدار اقتصادی برخوردار هستند،  اقتدار ی را نیز همراه با آن کسب می کنند. اما انقلاب های سقوط کرده معمولا بر عکس عمل کرده اند. تمام هم و غم خود را متوجه اقتدار نظامی و علمی کرده و جذب و محو رقابت های تسلیحاتی شده اند و نظام اقتصادی از دستشان در رفته و در کاستی ها و فشارهای اقتصادی کمر خم کرده اند و در رقابت های اقتصادی عقب افتاده اند و در میان مدت هم آسیب های اقتصادی و آسیب های اجتماعی و سپس فر هنگی را بوجود آورده اند. به تدریج پایه های انقلاب سست شده و شرایط فرو پاشی (از درون) به وجود آمده است و مصداق بسیار روشن و معروف، فرو پاشی انقلاب سوسیالیستی کمونیستی شوروی سابق است که در اوج قله نطامی و علمی از ناحیه آسیب های اقتصادی و سپس اجتماعی و فرهنگی منهدم شد و از صفحه روزگار محو گردید.

به بهانهء این مطالب٬ نظر مسئولان و متولیان نظام را به برسی کاربردی انقلاب های جهان و نظریه های جامعه شناختی آن جلب میکنم٬ تا با تاسی به پیام سوره شریفه عصر٬  چهار توصیه را اساس فعالیت های خود قرار دهند.

۱- ایمان ۲- درستکاری ۳- تحقیق ۴- برنامه ریزی ،  تا خود و مردم و انقلاب را دچار خسران نکنند و به سوی پیشرفت و تعالی سوق دهند. انشاءالله.


رومه اطلاعات، نوزدهم دی ماه سال 1391

حشمت اله قلی پور ، استاد دانشگاه 





 به خود میگویم : 


    هاجر برای تشنگی اسماعیل ، بین دو کوه را دوید تا جرعه آبی بیابد

    و این تلاش او به سنتی الهی و فرمان خداوند به مومنان در بجا آوردن 

    مناسک حج منتهی شد.

     اگر قراربود تشنگی علی اصغر ع  و تلاش امام حسین ع  و صبر او در

     مصیبت شهادت طفل خردسالش به سنت الهی و تکلیف مومنان تبدیل

     شود ، امروز حال و روز ما چگونه بود!

    باز به خود میگویم: 

نه . چنین نمیشد. خداوند تکالیف عظیمی چون امتحان و ابتلاء در کربلا

    را بر اساس ظرفیت بندگان خاصش اِعمال میکند.

    بنظرم همین که ما به تآسی از امام حسین ع حق گو و حق جو باشیم

     آزاده زندگی کنیم و زیر بار ظلمِ ظالم و فاسد نرویم و خودنیز ظالم 

     نباشیم، به تکلیفمان دربرابر حرکت الهی آن حضرت عمل کرده ایم.

      خداوند خودش توفیقمان دهد.



دکتر " خُسرو فرشیدوَرد" شاعر و نویسندۀ گرانقدر،  در خانۀ سالمندان نیکان به دیار باقی شتافتند ؛ شعر زیبای " این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست" از سروده های این بزرگمردِ وطن پرست است که پس از سفرهای خارج از کشور،ازذهن پرمسئولیت او تراوش کرده است و تلنگری  گزنده است بر وضعیت امروز تمایلات متداول در جامعه 

    جا دارد که ،هریک به نوبۀ خویش، خبر این سوگ را به دوستان خود در درون و بیرون کشور برسانیم! 

      

    روانش شاد و یاد و تفکر جاری در این اثرش همواره زنده باد! 

    . 

      

    این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست؛ 

    این خاک چه زیباست ولی خاکِ وطن نیست؛ 

    آن دختـــــــــــرِ چشم آبیِ گیسوی طلایی، 

    طنازِ سیه چشــــــــــم، چو معشوقۀ من نیست؛ 

    آن کشور نو، آن وطــــنِ دانش و صنعت، 

    هرگز به دل انگیــــــــــزیِ ایرانِ کهن نیست؛ 

    در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان، 

    لطفی است که در " کَلگَری" و " نیس" و " پِکَن" نیست؛ 

    در دامن بحر خزر و ساحل گیلان 

    موجی است که در ساحل" دریای عَدَن" نیست 

    در پیکر گلهای دلاویز شمیران 

    عطری است که در نافه ی" آهوی خُتَن"نیست؛ 

    آواره ام و خسته و سرگشته و حیران 

    هرجا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست؛ 

    آوارگی وخانه بِدوشی چه بلایی ست 

    دردی است که هَمتاش در این دیرِ کهن نیست 

    من بَهرِ کِه خوانم غزل سعدی و حافظ 

    در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست؟ 

    هرکس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران 

    بی شُبهِه که مغزش به سر، و روح به تن نیست! 

    " پاریس" قشنگ است ولی نیست چو تهران 

      " لندن" به دلاویزی شیرازِ کُهن نیست؛ 

    هر چند که سرسبز بُوَد دامنۀ " آلپ" 

    چون دامنِ البُرز، پُر از چین وشکن نیست؛ 

    این کوه بلند است ولی نیست دماوند 

    این رود چه زیباست ولی رود تَجَن نیست؛ 

    این شهرعظیم است ولی شهرغریب است، 

    این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست!  



            منبع : وبweb 


  


  دل بی تاب و شوریده ، اسیر حسرت و حِرمان نمی ماند/

  چنان رود رونده ، پشت سنگ و صخره ها، آسان نمی ماند/

  برای رویش  و  کاویدن  و  بالیدنش ،  در کسب  آزادی /

   جوانه ، روزنی می یابد و  در بند این زندان نمی ماند /


          عکس و شعر از : م.ر.ندیم پور 98/2/3                عکس نوشته هاh990


خودشه! 
دراولین نگاه شناختمش. با همون ظاهری که اولین بار دیدمش. خودکار و لوازم تحریر میفروشه.کلاه لبه دار اسپرت مشکی با موی کوتاه مشکی تر، به صورت روشن و چونه باریک و چشمای سیاه و دندونای سفیدش ، خوب میومد و بقول معروف ، خوب ست شده بود.
یه تیشرت آستین بلند سبز کمرنگ که روی اون یه پیرهن آستین کوتاه سبز پررنگ پوشیده و روی شلوارکتان شش جیب یشمی انداخته و دکمه هاش رو باز گذاشته . پاچه های شلوار گشادش روی کتونیهای فیلی رنگش رو پوشونده و دایم کوله برزنتی سنگین و کهنه اش رو زمین میگذاره و از توش خودکارای جور واجور در میاره و به مسافرای مترو پیشنهاد میده.
خودشه. همون جوون ریز نقش و زبل و مؤدب که بابفیه دست فروشا فرق داره. ازبس داد زده و تبلیغ جنساشو کرده ، صداش توگلویی و گرفته و خشدار شده. 
مدتیه زیر نظر دارمش. سعی میکنم ازش برای مطلب جدیدم استفاده کنم. فقط نمیدونم چطوری تو این شلوغی باهاش سر صحبت رو باز کنم . اصلا حاضر میشه حرف بزنه؟ 
دفعه قبل که دیدمش خیلی سریع اتفاق افتاد و تا بفهمم چی به چیه ، رسیده بود جلوی صندلیم و بهم گفت: این خودکارا شیش تاش دو تومنه. روون و خوب مینویسه. ماژیک و چسبم داریم.
وقتی جنساشو به مشتریها میفروشه سعی میکنه خیلی تو چشماشون نگاه نکنه. چشمای مشکی و درشتش ، برق عجیبی داره که من با یکبار دیدن محو اون شدم و بی اختیار دست تو جیبم کردم و پول درآوردم و بهش دادم و خودکارهارو ازدستش که جلوم دراز شده بود گرفتم و متوجه شدم روی مچش با یه خالکوبی کمرنگ نوشته: فقط مادر.
فقط مادر» . این منو یاد خیلی آدما میندازه ، بخصوص لوطیها و آدمای عشق بازو!    اما این جوونک با این جثه ظریفش چرا اینو خالکوبی کرده!!؟
داره میرسه نزدیک من و باید یه جوری باهاش حرف بزنم.
-  ٬٬خودکار خوب بسته ای دو تومن. آقا ،خانم، ۶ تا دو تومن٬٬
داره می رسه. موبایلمو تو دست میگیرم و روی ضبط صدا فعال میکنم و وانمود میکنم سرگرم گوشیم هستم. آماده ام ، ولی یه اتفاقی میافته. دوتا صندلی مونده به من ، پیرمردی مچ دستشو میگیره و بلافاصله میگه:  خوب گرفتمت! خودکارقلابی میفروشی؟
جوونک با ناراحتی و تقلای خاصی دستشو میکشه ، ولی پیرمرد سمج تره. 
- کجا؟ خودکارات نمی نویسه !  یکی زنگ بزنه پلیس!. ها ، یه بار جستی ملخک !.
منم مات و مبهوت شدم. همه چیز خراب شد. پیرمرد سمج چنان مچ اونو گرفته و ول نمیکنه، انگار بزرگترین اختلاس گر تاریخ رو گرفته.
- ول کن پیری . ول کن میگم. خودتی. اشتباه گرفتی دستمو ول کن! و بدنبال اون تک و توک مسافرا هم صداشون دراومد که : ولش کن پدر جان. شاید اشتباه گرفتی.از اینا زیادن ، اینو میشناسیم ، بچه بی آزار و خوبیه.
یکی دونفر مداخله میکنن و دستشو آزاد میکنند. پیرمرد هم که میبیند صیدش پریده و مغبون شده ، با چالاکی کوله پشتی رو از زمین برمیداره و مثل یه گرویی مهم یا غنیمت جنگی به سختی بغل میگیره و دو دستشو حلقه میکنه دورش و میگه : هه ، فکرکردی از دستم خلاص شدی؟ نوچ ،،، تا پولمو پس ندی آشغالاتو پس نمیدم. آهای شماهام چیزی نمی دونین دخالت نکنین.!
کار من سخت میشه و فرصتم داره از دست میره. باید منم مداخله کنم.نباید این جوونک بداخلاق بشه وگرنه مصاحبه مالیده. جلو میرم و درحالیکه جوونک و پیرمرد و دو نفر دیگه رو به آرامش دعوت میکنم  کنار پیرمرد مینشینم و میگم :  
چیه پدر جان؟ چرا ناراحتی ؟ جریان چی بوده؟  و با دست به جوونک اشاره میکنم که چیزی نگو. که میگه : بگو کوله مو بده. دیوونه اس مردیکه .  منم بهش میگم : هیس ! بزار ببینم چی میگه.
- خوب پدر جان از این خودکار خریدی؟
- تو کی هستی دیگه. . آره.
- خوب. کی بود؟ کجا؟ 
- همین مترو. چار روز پیش. یه بسته خریدم واسه نوه ام. وقتی بهش دادم امتحان کرد هیچ کدوم نمی نوشت. فکرشو کن من پیرمرد خیط شدم! اینا ن ، با یه خودکار سالم جلوت مینویسن بعد یه بسته قلابی بهت میندازن.
قطار داشت به ایستگاه نزدیک میشد و سرعتش کمتر شده بود.
- آها . الآن میدمت دست مامور ایستگاه. تو و آشغالات.
- بیخود میکنی. کوله مو بده وگرنه .
خودمو کاملا وسط معرکه انداخته بودم. هردو شونو آروم میکنم : خوب پدر جان مطمئنی از این جوون خریدی؟
- آره ، آره خودشه. و دست تو جیب کتش میکنه و یه بسته خودکار بیرون میاره و میگه: ایناهاش. اینارو بهم انداخته
یه جوون که هدفون رو گوششه و خودکارای پیرمرد رو میبینه یه اسکناس دو هزاری در میاره و به پیرمرد میگه: بیا بابا بزرگ، این پول خودکارات. گیر دادی ها ، ولش کن بره. 
و پیرمرد با غیظ میگه: پولتو بزار جیبت برو بده سلمونی اون موهاتو یکم مردونه بزنه! نکبت پولشو. من پول نمیخوام. اصلا این باید بفهمه نمیتونه سر همه کلاه بزاره، آره ، حرفم اینه.
- دیدی دروغ میگی. اینا از خودکارای من نیست. من ازاین مارک خودکار ندارم.از یکی دیگه خریدی میخوای از من خسارت بگیری. من همه جنسام خوبه. و بعد رو به من میکنه : ببین آقا شما خودکارای منو بیار بیرون اگه یکی مثل اون پیدا کردی همه کوله منوبده به این پیرمرد. قبوله؟
منم که حالا قاضی معرکه شدم دست میبرم سمت کوله و به پیرمرد میگم: حرفش حرف حسابه. بزار ببینیم چی داره.
پیرمرد محکم دستمومیده کنار که: چی چی میگید؟ اینا هر روز یه جنس میارن که لو نرن و امثال من نتونن حرف بزنن. این شگردشونه.
قطار کاملا ایستاد و درها باز میشه و پیرمرد سمج داد میزنه : آهای یکی مامورو خبر کنه.
آرومش میکنم و میگم : پدرجان چرا شلوغش میکنی؟ راست میگه .منم ازش خودکار خریدم و همشم سالمه . ببین یکیشم تو جیبمه و با اونی که تو دست شماست فرق داره. شما از یکی دیگه خرید کردی و این بنده خدا نبوده.اشتباه گرفتی. حالاهم چیزی نیست اون کوله رو بده تا بگم چیکار کنیم
پیرمرد درعین ناباوری دستش شل شده و درحالیکه کوله رو ازش میگیرم زیر چشمی جوونک رو میبینم که با چشمای سیاهش داره با دنیایی از سپاس منو نگاه میکنه. و این برای من یعنی جلب اعتماد اون و بهانه ای برای یه گپ درست و حسابی. 
پیرمرد کوله رو رها میکنه و خودکارای قلابی رو تو مشتش فشار میده و میگه : مثل اینکه این وسط فقط من ضرر کردم. تو از کجا پیدات شد.؟
دست میکنم توی کوله و یه بسته خودکار میارم بیرون و به پیرمرد میدم و میگم : بیا اینم یه هدیه از طرف این جوون برای نوه ات ، برای اینکه بدونی همه مثل هم نیستن. و با انگشت سبابه و شصتم به علامت پرداختن ، به جوون اشاره میکنم که خودم پولشو میدم.
غائله ختم میشه و من کوله رو به جوونک میدم و میگم همین ایستگاه که رسیدیم با هم پیاده بشیم باهات کار دارم ، که قبول میکنه.
تو ایستگاه روی نیمکت مینشینیم و اون خیلی تشکر میکنه و میگه : اگه شما نبودید بدجور اذیت میشدم. البته آخرش این بود که جنسامو توقیف میکردن و خودمو مینداختن بیرون و دستم به هیچ جا بند نبود.آخه جنسا امانت هستن ، بایستی بفروشم و پولشو تسویه کنم وگرنه سری بعد خبری نیست. دم شما گرم!.
این ،، دم شما گرم ،، رو جوری گفت که خیلی مصنوعی بنظر میاد.انگار این حرف هم به این آدم نمیاد، مثل خالکوبی ،، فقط مادر ،، روی دستش.
خیلی رک و صاف بهش نیتم رو میگم و ازش می پرسم ایراد نداره صداتو ضبط کنم؟
- راستش اگه اسمی ازم نیاری نه.
- راستی اسمت چیه؟ اینوضبط نمیکنم.
- فرید.  بعد از توی کوله دوتا شکلات کارامل در میاره و یکیشو به من تعارف میکنه و میگه: چی میخوای بدونی؟
- خب ، چرا دست فروشی میکنی؟ میدونی ، زیاد بهت نمیاد. تو الآن نباید سرکلاس درس باشی؟ تو یه جورایی با بقیه فرق داری؟.
- چه فرقی؟ 
- ببین ! من زیاد توشهر میچرخم و دستفروش زیاد میبینم. هرکدوم برای خودشون گرگی شدن و . چه جوری بگم ، جنسشون با تو فرق داره. تو یه حالتی داری که انگار.
حرفموقطع میکنه : نه بابا چه فرقی . منم مثل بقیه ام فقط تحصیل کرده ام  و دارم کمک خرجی خونوادمو میدم همین.
قصه زندگیمونم مثل همه. همه ام  تو  یه نکبت آباد زندگی میکنیم. و دست میبره تو جیب پیر هنش و یه نخ سیگار درمیاره و به من میگه :   میکشی ؟  و من با سرتکان دادن امتناع میکنم. 
سیگار رو بین لبهاش میگذاره و مکثی میگنه ، اما روشن نمیکنه. شاید به احترام من. شایدم اصلا نمیکشه ، بعد از لبش هم برمیداره و بین انگشتاش نگه میداره و بلافاصله می پرسه : تو از فرق ماها گفتی ، اما من از اشتراکمون میگم.  تو میدونی اشتراک ما وامثال ماها چیه؟ 
ومنتظر جواب من نمیشه و بدون این که تو چشمای من نگاه کنه  ، میگه : همه ماها بخاطر اجبار زندگی تن به این کارا میدیم. میتونی اسمشو بگذاری فقر! 
نداشتن حامی  و شایدم نداشتن شانس. ولی یه اشتراک دیگه ام داریم. همه مون داریم خودمونو فدا و فنا میکنیم تا خانواده  رو نجات بدیم.
موقع گفتن این حرفا متوجه گوشهای ظریفش شدم که سرخ شده بود و نشانگر خجالتی بود که میکشید ولی به من اعتماد کرده بود و حالا خیالش راحته که کسی درد دلش رو میشنوه.
لبه کلاهشو کمی پایین تر میده و بعد پا روی پا میاندازه و سیگارشو با دوانگشت  و عمودی مثل یه ضرب آهنگ و به نرمی روی زانویش میکوبد و ادامه میدهد : آره ،  دوم راهنمایی رو تموم نکرده بودم که بابام از داربست افتاد ، دو روز بیهوش بود ، بعد که بهوش اومد ۷۰ درصد بیناییشو از دست داد. کسی کاری بهش نمیداد، تا رفت کوره پز خونه با چشمای کم سو مشغول خشت زنی شد. اجاره نشینی و خرج دو بچه دیگه کوچیکترازخودم ، مجال استراحت به بابام نمیداد. حالا سیکلمو گرفته بودم و رفتم دبیرستان ، که خبر آوردن بابام سرگیجه شدید داره و نمی تونه کار کنه. مادر بیچاره من جای بابامو گرفت تا خرجی خونه و بچه ها و بابای مریضمو در بیاره. با چشام 
 میدیدم که مادرم هرروز آب میشه و دیگه نمیتونستم تحمل کنم. واسه همین خودمو آماده کردمو شروع کردم به کار برای کمگ خرجی. اولاش خیلی چیزا میفروختم اما جنگیدن برای جای ثابت  و مزاحمت شهرداری و آدمای عوضی مجبورم کرد تا یه جور دیگه عمل کنم و بقول تو گرگ بشم و حقمو از روزگار بگیرم.

فهمیدم باید فیلم بازی کنم تا کسی سراز کارم درنیاره تا بتونم تو این دنیای پراز نامرد دوام بیارم. وقتی نامه و کارنامه مدرسه خواهر و برادرمو دیدم که شاگرد اول شدن و توصیه شده بود به مدرسه نمونه برن تا جزو نخبه ها بشن ، عزمم بیشتر شد تا از خودم و آرزوهام بگذرم تا اونا موفق بشن. میدونی این خودش جنگیدن برای زندگیه و میخوام یه فرصت استراحت به مادرم بدم. مادرم که با همه بدبختیا جنگید تا خونواده ما از هم نپاشه. خیلی دوستش دارم  
میبینم که به زمین خیره شده. چیزی نمیگم تا خودش ادامه بده.
- میدونی از وقتی میام مترو کاسبیم بهتر شده ، سرعت فروشمم بیشتر شده ، قیمت که مناسب باشه مردم بیشتر میخرن. بعضی وقتا مشکل با انتظامات و اینام داریم ولی می ارزه. گاهی مسابقه دربی میشه ، خودمو میرسونم ورزشگاه آزادی ، هم بازیو میبینم ، هم بوق و پرچم و آدامسو خرت و پرت میفروشم.خیلی حال میده.یه بار قرمز میفروشم یه بار آبی.!  یه دفعه داداشمو آوردم آزادی ، پشیمون شدم.داداشمم همینطور.!!!  میفهمی که؟
ساکت میشه. دیگه ادامه نمیده .  منم اصراری ندارم. هرچیو میخواستم بفهمم ، فهمیدم.
سیگارشو میذاره تو جیبش و خودشو جمع و جور میکنه که بره. 
- ما دیگه مرخصیم ؟؟ 
- آره ممنونم مصاحبه کردی. 
- همه چی بین خودمون میمونه دیگه؟ 
- آره. حتما 
ومن یک اسکناس ده تومنی میزارم تو جیبش و میگم : اینم پول خودکارایی که به پیرمرد دادیم.
بعد به من میگه : قابلی نداشت. این زیاده
و من بدون گفتن کلمه ای بهش میفهمونم که باید قبول کند.
-  خدا بده برکت.
بلندگو ورود یک قطار دیگه به ایستگاه رو اعلام میکنه و اونم درحالیکه از من دور میشه کوله شو رو دوشش میاندازه و با دست ت دادن ، میره که سوار بشه و من ازش می پرسم : 
- راستی اسمتو به من نگفتی!
- گفتم که ،، فرید ،،
- اسم واقعیتو !؟
-  یه ،، ه ،، بزار آخرش!!!
و با لبخند بیاد ماندنی اش  سوار میشود و درها بسته میشوند و من میمانم و صدای ضبط شده اش و عکسی که کی از چهره اش گرفته ام.


 م. ر. ندیم پور ۹۷/۷/۷               h 977


سرانجام تئاتر " تروکاژ "  اولین تئاتر "دوبله" در ایران با نویسندگی و کارگردانی دوست خوبم آقای  "محمدرضا قلی پور" در تالار محراب به روی صحنه رفت.

تروکاژ برنده برترین نمایشنامه از ششمین جشنواره تئاترشهر است. نمایشی صدا محور که دوبلورهای مطرح کشور روی بازی بازیگران آن صدا گذاری کرده و یک کار  نو ، انرژیک ، و جذاب را پدیدآورده اند وشما با یک اجرای زنده ولی دوبله شده روبرو هستید.

داستان قوی و خوش پرداخت و محکم آن ، لذت یک نمایش بیاد ماندنی را به شما ارایه میدهد و خاطرات نوستالژیک فیلمفارسی دهه پنجاه را برایتان تداعی میکند که حاصل ذوق و قلم توانای محمدرضا قلی پور است.

پیش از این از آقای قلی پور نمایش " کات کبود" در فرهنگسرای ارسباران بروی صحنه رفت که بااستقبال گسترده مخاطبان ومنتقدان مواجه شده بود.

نمایش تروکاژتاپایان مهرماه1397 بروی صحنه میباشد. برای خرید بلیط ورزرو جا به سایت "تیوال "مراجعه فرمایید.

     

     

           پوستر نمایش که بر اساس فیلمفارسی دهه 50 طراحی شده است


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دیجی فایل سایت کلاه بردای افتاب aftabir.com اینجا همه چیز درهمه پرسش مهر بیست و یکم رئیس جمهور صادق آل محمد صلی الله علیه و آله** سلام علی آل یاسین مشاوره تحصیلی ترجمه ، ترجمه گوگل ، ترجمه انگلیسی به فارسی آغاز در نهایت مقالات آموزش وردپرس NASIME FUN